خودتون تو قسمت نظرات اسم براش بزارید؟؟؟؟؟؟

تقدیم به تو عزیزم

روزی روزگاری دختری از استان ؟؟؟؟؟ به پسری از استان ؟؟؟؟؟ اشتباهی زنگ میزنه و به پسرک پیشنهاد دوستی میدهد که بعد از کش و قوس های زیاد بالاخره با هم دوست میشوند وقرار دوستی باهم میگزارند.این دختر و پسر در چند ماه اول گل میگفتن و گل میشنفتن!!!!این ماه ها همینطور آمد و گذشت و عشق این دختر و پسر روز به روز به هم بیشتر و بیشتر میشد.حتی کار این عشق به جایی رسیده بود که  این دختر و پسر لحظه ای بدون هم نمیتوانستند سر کنند.در طی این ماه های گذشته شده شب و روز پسر و دختر باهم صحبت و از عشق واقعیشان دم میزدند و قرار ازدواج دختر و پسر بین خودشان بسته شد که پسرک به دخترک گفته بود باید خدمت سربازی بروم و کار مشخصی داشته باشم تا به خواستگاریت بیایم و دخترک پذیرفته بود.آن دختر و پسر قسم خورده بودند که نه قبل و نه بعد از دوستی به هم خیانت نکنند که پسرک دوست دختر نداشته باشد و دخترک دوست پسر نداشته باشد حتی آنها قسم یاد نموده بودند که در سخت ترین شرایط زندگی همدیگر را تنها نگزارند.در همین دوران دوستی که 1سال به طول انجامیده بود دخترک پسرک را از لحاظ عشق سنجیده بود به این صورت که چند بار برایش زنگ زده بود که من خواستگار دارم و نمیتوانم با تو بمانم ولی بعد از چند روز دوباره دخترک به پسرک زنگ میزنه و میگه که باهات شوخی کردم وحال پسرک توصیف شدنی نبود!!!!این دوستی دوباره جان گرفت و این دختر و پسر با هم به قول معروف (دوست جون جونی شدند) و به یاد قسمی که خورده بودند وفادار شدند.این رفاقت کارش به جایی رسیده بود که جدایی هر کدام از آنها باعث مرگ (اگر نباشد) پریشانی و افسردگی طرف مقابل بود.حال 2سال از دوستی این دختر و پسر میگذشت که دخترک دیگر طاقت  نیاورد و اطمینان و اعتماد به عشق پسرک نداشت و به پسرک زنگ زد و گفت من واقعا خواستگار دارم و نمیتوانم با تو بمانم فقط میتوانم به عنوان آبجی برایت تا آخر عمر بمونم. پسرک با اطلاعاتی که از دخترک بدست آورده بود فهمیده بود که خواستگار این دختر قبل از دوستی این دختر و پسر با دخترک دوست بوده و دخترک به آن خواستگار گفته بود باید سربازی بروی تا من باهات ازدواج کنم و آن خواستگار به سربازی رفته بود.که این موضوع دخترک به پسرک نگفته بود و مخفی کرده بود و قسم میخورد که قبلا دوست پسر نداشته است.دخترک عشق پسرکی را که 2 سال جوونیش را به امید رسیدن به دخترک تلف کرده بود را کنار زد و با خواستگار یا همان دوست پسر قبلیش که به پسرک نگفته بود ازدواج کرد....... حال شما حدش بزنید پسرک با این خیانت و عشق خیالی دخترک چه حالی داشت؟؟؟؟؟

به نظر شما اسم این داستان چی بزارم؟؟؟؟؟ در قسمت نظرات بنویسید.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت15:12توسط محمد | |